اخلاق دكارت(3)


 

نويسنده: محمّد جواد موحّدي (1)




 

فضيلت و سعادت: مكاتبه با پرنسس اليزابت
 

مكاتبه ي دكارت با پرنسس اليزابت، به عنوان بحث اصلي اش رابطه ي نفس و بدن را در بر مي گرفت؛ رابطه اي كه هم از ديدگاه نظري(مسأله ي اتّحاد نفس و بدن) و هم عملي بررسي شده است.
در ارتباط با ديدگاه عملي، دكارت دوباره از ارتباط بين خوشي ذهني و فيزيكي بحث مي كند و به خصوص اثرات زيان آور انفعالاتي نظير حزن، اندوه، ترس و ماليخوليا. او اين موضوعات را در روند توصيه به اليزابت بحث مي كند، در اين كه او چگونه بر بيماري و اندوه خودش چيره شود.
به هر حال، اين پرسش مطرح مي شود كه وقتي كه با سختي زندگي مواجه مي شويم، بيماري هاي جسمي، اضطراب و...، چگونه مي توانيم به شيوه اي كه به شخص اجازه دهد حالت آرامش يا رضايتش (يعني هسته ي سعادتمان) را حفظ كند، واكنش نشان دهيم؟
علاقه ي وافر دكارت به طب دوباره اينجا نمودار مي شود؛ چرا كه در درمان بيماري هاي جسمي، مؤثّرترين شيوه هاي حذف يكي از منابع از منابع عمده ي اختلالات رواني است. با اين حال، او به خوبي از محدوديت هاي معرفت پزشكي آگاه است و همچنين او قرار مي كند كه با انفعالات بايد مستقيماً مقابله كرد:
«آنها خصومت هاي داخلي هستند با كساني كه ما مجبور به حفظ آنها در گروه هستيم و دائماً هشياريم از اين كه مبادا آنها به ما آسيب بزنند.»(2)
دكارت به اليزابت دو نوع علاج توصيه مي كند‌، كه او را بر ضد اثرات مضر انفعالات حفظ مي نمايد:
«تا آنجا كه ممكن است تخيل و حواسمان از آنها پريشان شوند و هنگامي كه ملزم به احتياط در بررسي آنها شويم، كاري است كه به تنهايي با عقلمان انجام مي دهيم.»(3)
نخستين بخش علاج، متكي بر توانايي ما در هدايت تخيّلمان به دور از اهداف مستقيم انفعالات بود. دكارت، درباره ي قوه ي مذكور ادّعا مي كند:
«ممكن است شخصي وجود داشته باشد كه دلايل بي چون و چراي بي شماري براي اندوه داشته باشد، امّا كسي كه چنين دردهايي را به تخيّلش هدايت مي كند، كه هرگز آنها را به جز وقتي كه به ضرورت عملي مجبور شده نينديشيده، كسي است كه باقي عمرش را در بررسي موضوعاتي كه مي تواند رضايت و لذّت فراهم كنند، سپري مي كند.»(4)
به طور وسوسه انگيز، دكارت در اين انديشه است كه اين نوع معالجه ي في نفسه ممكن است براي برگرداندن حال مريض به سلامتي كافي باشد. در سرپيچي از راه فراري كه از طريق انفعال مطرح مي شود، بدن مي خواهد به حالت سلامتي بر گردد.
دكارت داستان خودش را به عنوان مثالي از اين پديدار پيشنهاد مي كند:
«من از مادرم، سرفه ي خشك و رنگ پريده اي را به ارث بردم، كه تاكنون بيش از بيست سال در من باقي مانده است؛ آنچنان كه همه ي دكترها معتقد بودند من در زمان جواني خواهم مرد. امّا من هميشه تمايل داشتم كه به چيزها بيشتر از زاويه ي مساعد و مطلوب بنگرم و سعادت اصلي ام را تنها بر خودم متكي سازم. من معتقدم كه اين تمايل، در من سبب شد تا كسالتي كه تقريباً بخشي از طبيعت من بود، به تدريج كاملاً ناپديد گردد.»(5)
اين طرز انديشه مستقيماً به انفعالات نفساني ختم مي شود، كه در آن دكارت به تفصيل در علّت و عملكرد انفعالات بحث مي كند.
بخش دوم علاج توصيه شده به اليزابت، جايگاه دكارت را با پيشينيان خود همتراز مي كند، كه بر نقش عقل در تنظيم انفعالات تأكيد داشتند. شخصي كه كاملاً تحت تأثير انفعالات است به ناچار خواهان تجربه ي غم، اندوه، ترس و اضطراب است ـ عواطف ناسازگار با «سعادت غايي». در عوض چنين سعادتي، تنها انفاس بلند مرتبه را در بر دارد، كه در آن عقل «هميشه ارباب باقي خواهند ماند.»
تفاوت بين برترين نفس ها و آنهايي كه پست و خبيث هستند، اساساً مشتمل بر حقيقتي است كه نفس هاي پست، خودشان را در انفعالاتشان رها مي كنند، خوشحال يا غمگين هستند، تنها همان طور كه با چيزي كه براي آنها اتفاق مي افتد موافق يا ناموافق (مخالف) هستند. از سوي ديگر، برترين نفس ها به شيوه اي كه قوي و متقاعد كننده نيز هست، تدبير مي كنند؛ هر چند آنها نيز انفعالاتي دارند و در حقيقت انفعالاتي كه اغلب شديدتر از انفعالات مردم عادي هستند، با اين همه، عقلشان هميشه ارباب باقي خواهد ماند و حتّي در مصيبت هايشان به آنها كمك مي كند و در خوشبختي كاملي كه آنها در اين زندگي از آن لذّت مي برند، نيز سهيم است.(6)
ارتباط بين عقل و سعادت به تفصيل توسط دكارت در نامه هاي رد و بدل شده با اليزابت در طول تابستان و پاييز سال 1645 ميلادي توضيح داده شده است. بحث با پيشنهاد دكارت آغاز مي شود كه آنها آنچه را پيشينيان خود از آن بحث كرده اند بررسي نمايند و او به عنوان مثال اثر سنكا «درباره ي زندگي سعادتمند»(7) را انتخاب كرد. به هر حال، دكارت سريعاً از تلقّي و اهداف سنكا ناخرسند مي شود و در عوض به اليزابت توضيح مي دهد كه چگونه او چنين موضوعي را مي انديشيد، «كه بايد چنين فلاسفه اي (نظير سنكا) كه فاقد ضميري روشن گشته به وسيله ي ايمان هستند و تنها عقل طبيعي را راهنماي خود مي دانند، نيز اين گونه مي انديشيدند.»(8)
دليل موجّه دكارت تمايزي است كه او ما بين: 1ـ خير برين؛ 2ـ سعادت؛ 3ـ هدف يا غايت نهايي، ترسيم مي كند. چنين مفاهيمي به طور كلّي در اخلاق ارسطويي (اخلاق ادموس) يكسان پنداشته مي شوند. (9) دكارت خير برين را با فضيلت يكسان مي پندارد و آن را به عنوان «اراده ي پايدار و محكمي كه سبب وقوع بهترين چيزي مي شود كه ما داوري كرده ايم و همه ي نيروي عقلمان را در قضاوت كردن صحيح به كار مي بريم»(10)، تعريف مي كند. او ادّعا مي كند كه فضيلت، خير برين است؛ زيرا «تنها خير است در ميان تمام آنچه كه ما مي توانيم دارا باشيم، كه كاملاً متكي بر اراده ي آزاد ماست»؛ (11) و چون براي رسيدن به سعادت كافي است. دكارت سعادت (12) را كاملاً در واژگان روانشناختي توضيح مي دهد. سعادت، «خرسندي كامل ذهن و رضايت دروني است... كه با خرد و بدون مساعدت شانس تحصيل مي شود.»(13)
طبق نظر دكارت، «ما به هيچ فضيليتي نمي توانيم عمل كنيم، يعني ما آنچه را عقلمان مي گويد انجام ده، انجام مي دهيم، بدون اين كه حتّي رضايت يا خوشي از آن كار كسب كنيم.(14) پس سعادت محصول طبيعي فضيلت است و مي توان از آن لذّت برد؛ صرف نظر از آنچه شانس ايجاد مي كند.
وابستگي سعادت به فضيلت توسط دكارت در بيان هدف غايي اي تأييد شده است كه او معتقد است آن هدف غايي هم مي تواند به عنوان سعادت باشد و هم به عنوان خير برين:
«فضيلت هدفي است كه ما بايد به آن برسيم، امّا سعادت هديه اي است كه ما در انگيختن به فضيلت وادار مي كند.»(15)
آن گونه كه دكارت فضيلت را تعريف مي كند، متكي بر كاربرد عقل است. مادامي آن قابل تصوّر است كه شخص ممكن است، اراده ي محكم و پايدار داشته باشد كه چيزي را بدون آن كه درستي انجام دادن آن را بيازمايد، انجام دهد. اگر شخصي در انجام دادن آن چيز قضاوت كند كه بهترين است، پس او نمي تواند اراده ي محكم و پايدار داشته باشد، مگر اين كه شخص توانايي قضاوت بر آنچه بهترين است را داشته باشد. پس، فضيلت، شناخت خير نسبي غايات را پيش فرض قرار مي دهد و اين شناخت را دكارت به عقل نسبت داده است:
«عملكرد صحيح عقل... بررسي و ملاحظه ي ارزش همه ي كمالات بدون انفعال است؛ هم كمالات بدن و هم كمالات نفس، كه مي توانيم آنها را با رفتار و كردارمان تحصيل كنيم. آنچنان كه... ما هميشه خواهان انتخاب بهترين هستيم.»(16)
امّا چگونه عقل به ما اجازه مي دهد كه بين برترين و پست ترين خيرها تبعيض قايل شويم؟ در يك نكته، جايگاه دكارت واضح است: ادّعا بر اين كه فضيلت خير برين است از اين حقيقت گرفته شده كه آن كمتر يا بيشتر از استفاده ي صحيح اراده ي آزادمان نيست. در به كارگيري اراده، عقل هر آنچه را به عنوان برترين خير نشان دهد، انتخاب مي كند.
آن گونه كه دكارت در تأمّل چهارم دليل مي آورد، ما به هيچ وجه شبيه خدا نيستيم؛ يعني كامل تر در اراده ي آزاد داشتن مان. از اين رو، استفاده ي صحيح از اين اراده، برترين خير ماست:
«اراده ي آزاد في نفسه شريف ترين چيزي است كه ما مي توانيم دارا باشيم. از اين رو، آن ما را به وجهي برابر با خدا مي سازد و به نظر مي رسد ما را از ساير موضوعاتش مستثني مي كند، و همچنين استفاده ي شايسته ي آن، برترين همه ي خيرهايي است كه ما داريم.»(17)
عقل نشان مي دهد كه برترين خير در قواي ما، كمال اراده است. در هر انتخابي كه ما انجام مي دهيم، ارزش خيرهاي خاصي كه ما تعقيب مي كنيم، هميشه كمتر از ارزش خود اراده است. از اين رو، اگر ما از روي تقوا عمل كنيم، مي توانيم راضي باشيم؛ خواه در به دست آوردن خيرهاي ديگري كه جستجو مي كنيم، موفّق باشيم يا نباشيم.
با اين حال، اين پرسش مطرح است كه «ما چگونه ارزش اين خيرهاي ديگر را تعيين مي كنيم؟» خير برين، فضيلت مشتمل بر عزمي محكم است كه هر آنچه را عقل در بهتر بودن آن حكم مي كند، موجب مي شود. امّا بر چه اساس عقل اين را تعيين مي كند؟ چه معرفتي به عقل اجازه مي دهد تا حكمي مستدل درباره ي خوبي يا بدي غايات، كه در تعقيب آن ما از روي تقوا عمل مي كنيم، شكل دهد؟
دكارت تنها در يك نكته از سنكا انتقاد كرد: در اين كه به ما بياموزد، «همه ي حقايق اصلي معرفتش براي تسهيل كردن عمل فضيلت و تنظيم خواست هايمان و انفعالات و سپس در لذّت بردن از سعادت طبيعي، ضروري است.»(18) ناكام ماند.
در پاسخ، اليزابت تأسّف خود كه ادّعاي دكارت مبني بر وعده ي وصول به سعادت، ممكن است معرفت بيشتري از آنچه كه ما ممكن است دارا باشيم را پيش فرض قرار داده باشد.
در تسكين دادن ناراحتي او، به طور مختصر دكارت معرفتي را كه معتقد است كه مي توان به آن در جهت هدايت اراده به سوي غايات با فضيلت استناد كرد بيان مي كند. به طور تعجب برانگيزي، آن معرفت مشتمل بر مجموعه ي كوچكي از «حقايقي است كه براي ما سودمند هستند.»
دو حقيقت نخست،اصول بنيادي ما بعدالطبيعه ي دكارت هستند؛ به نحوي كه در تأمّلات نشان داده شده است:
1ـ وجود قادر مطلق. خداي كامل برين، احكامش مصون از خطا هستند. «اين به ما مي آموزد كه با آرامي همه ي چيزهايي را كه براي ما اتفاق مي افتد، به عنوان آنچه از سوي خدا نازل شده، بپذيريم.»(19)
2ـ جاودانگي نفس و استقلال اش از بدن.«اين ما را از ترس از مرگ مي رهاند و همچنين علائق مان را از چيزهاي دنيوي منفصل مي كند.»(20)
سه حقيقت بعدي از فلسفه ي طبيعي دكارتي گرفته شده است، كه به طور كلّي فهميده شده اند:
3ـ گستره ي نامحدود جهان. در تشخيص اين، ما بر تمايلاتمان در جايگاه خودمان در مركز جهان چيره مي شويم، چنان كه گويي هر چيزي بايد به خاطر ما اتفاق بيفتد، آنچه منبع «بي شمار تشويش ها و دردهاي بيهوده است.»(21)
4ـ اين كه ما بخشي از بزرگ ترين اجتماع موجودات هستيم و عشق به آن بر عشق به خودمان تقدّم دارد.«با آن كه هر يك از ما شخص متفاوت با ديگري است و علائق اش نيز نتيجتاً به همين جهت از ديگران متفاوت خواهد بود، ما بايد با اين حال در اين انديشه باشيم كه هيچ يك از ما نمي تواند به تنهايي زندگي كند و اين كه هر كدام واقعاً يكي از اجزاء متعدّد جهان هستيم... و علائق كل كه علائق هر كدام از ما مي باشد كه جزئي از آن هستيم، بايد هميشه مرجّح بر شخصيت خاصمان باشد.»(22)
5‌ـ اين كه انفعالاتمان خيرهايي را به عنوان وجودي برتر از آنچه آنها واقعاً هستند، نشان مي دهند؛ و اين كه لذّت هاي جسماني هرگز آن گونه دوام ندارد كه لذّت هاي نفساني دارند.
«ما بايد دقيقاً توجه كنيم كه وقتي احساس كرديم به وسيله ي برخي انفعالات به حركت درآمده ايم، حكم مان را تا زمان آرامش يافتن به تعويق بيندازيم و به خودمان اجازه ندهيم كه به وسيله ي ظواهر نادرستِ خيرهاي اين جهان فريب بخوريم.»(23)
حقيقت آخري، ويژگي كاملاً متفاوتي است:
6ـ هر گاه فاقد شناخت يقيني از اين كه چگونه عمل كنيم، شديم، ما بايد به قوانيني و رسوم جهان احترام بگذاريم. «شخص بايد دقيقاً همه ي عادات و رسوم مردم اطرافش را بررسي نمايد تا ببيند چگونه بايد همرنگ آنها شود. هر چند ما نمي توانيم بياني يقيني از هر چيزي داشته باشيم، با اين حال، ما بايد جنبه ها و موضوعات عقايدي را كه به نظر بيشتر محتمل مي رسد، در نظر بگيريم؛ آنچنان كه در هنگام عمل با توسّل به آنها دو دلي و ترديد را كنار بگذاريم؛ زيرا افسوس خوردن و ناراحتي هيچ علّتي ندارد مگر دو دلي و ترديد.»(24)
حقايقي را كه دكارت «براي ما مفيد» مي داند، شامل اكتشافات اصلي فلسفه اش نيست. علاوه بر اين، آنها، دورنمايي كلّي از جهان را منعكس مي كنند كه هر كس بدون موافقت و ياري دكارتي مي تواند آنها را فرا گرفته باشد: وجود قادر مطلق، خداي كامل اعلي، جاودانگي نفس، وسعت جهان، وظايف ما نسبت به كل بزرگ تري كه ما جزئي از آن هستيم، انفعالاتمان اغلب خوبي موضوعاتشان را تحريف مي كنند.
آنچه دكارت مي تواند ادّعا كند (و آنچه در مقدّمه ي اصول فلسفه ادّعا كرده) اين است كه او دلايل بهتري براي اعتقاد به صحت اين اصول را فراهم كرده است. او شناختي يقيني در جايي كه قبلاً تنها عقيده اي ناپايدار و متزلزل وجود داشت، قرار داد.
اثبات شناختي جسمي مربوط به عمل فضيلت، اساسي براي مجموعه ي جديدي از قواعد اخلاقي فراهم مي كند، كه با اخلاق موقّت گفتار در روش جايگزين مي شوند. دكارت آنها را به اليزابت به عنوان دستورالعمل موجز براي سعادت نشان مي دهد.
به نظر مي رسد كه هر شخص مي تواند خودش را في نفسه، بدون ياري هيچ كمك بيروني، قانع و راضي سازد؛ به شرط آن كه او سه شرط را رعايت كند كه مربوط به سه قاعده ي اخلاق موقّت هستند، كه من در گفتار در روش مطرح كردم:
نخست اين كه شخص بايد هميشه تلاش كند تا ذهنش را به خوبي به كار ببندد؛ آنچنان كه بتواند آنچه را كه بايد و نبايد در همه ي شرايط زندگي انجام دهد، كشف كند؛
دوم اين كه او بايد عزمي پايدار و ثابت داشته باشد كه هر آنچه را عقل به آن حكم كرد، بدون لحاظ انفعالات و رغبت ها، انجام دهد...؛
سوم اين كه او بايد در نظر داشته باشد مادامي كه مطابق عقل رفتار مي كند، همه ي چيزهاي خوبي را كه فاقد آنهاست، كاملاً خارج از توانايي خود بداند و ميل به آنها را از خود دور نمايد.(25) بنابراين، بايد هر نوع تأسّف و ندامت را كه در رضايت دروني او اخلال ايجاد مي كند، كنار بگذارد.
در اينجا آخرين قاعده ي موقّت گفتار، اولين قاعده مي گردد؛ انعكاس آن فرض كه عقل در صورت احكامي درباره ي خير و شر، مي تواند به عنوان راهنمايي قابل اعتماد براي عمل، ياري كند. به همين منوال، قاعده ي دوم گفتار، كه توصيه مي كند شخص در اعمالش محكم و قاطع باشد، آن گونه كه بتواند حتي پيروي از ترديد آميزترين عقايد را يك مرتبه بپذيرد، اكنون به شكل حكمي در آمده كه هر آنچه را كه عقل توصيه مي كند بدون لحاظ انفعالات انجام مي دهد. دو مجموعه قواعد روي هم رفته دقيقاً در قاعده ي سوم جمع مي شوند، كه به ما توصيه مي كند در تشخيص دادن محدوديت هاي توانايي مان و محروم كردن خواست هايمان از چيزهاي خارج از توانايي مان.
به هر حال، در اين مورد نيز، قاعده اكنون وضعيت متفاوتي براي دكارت خواهد داشت؛ چرا كه قاعده ياد شده با شناختي يقيني از خدا كه همه ي چيزها به او وابسته است، و نيز با جاودانگي نفس حمايت مي شود.
حقايقي كه دكارت به اليزابت توصيه مي كند، يك شناخت جسمي عاقلانه فراهم مي كنند‌، كه بر اساس آن ما قادر به استفاده ي صحيح از اراده ي آزادمان خواهيم بود؛ انتخاب و ترجيح خير بر شر، هر چند آشكارا رهنمودي را كه اين حقايق پيشنهاد مي كنند، كلّي ترين نوع است. اين حقايق دستورات خاصي را براي عمل تعهّد نمي كنند، يا آنچه را ما بايد در شرايط خاص انجام دهيم، دستور نمي دهند.در عوض، آنها صرفاً به عنوان تسهيل كننده ي عملِ درست، به وسيله ي حذف موانع سر راه آن (اضطراب درباره ي آينده، ترس از مرگ)، يا نجات ما از خطاهاي آشكار(غفلت كردن از ناراحتي ديگران، اولويت دادن به لذّات بدني )بهتر مشاهده مي شوند.
اين كه رضايت اخلاقي به وسيله ي شناختي كه به آن وابسته است نامعين و مبهم است، با فرض نهايي دكارت واضح تر مي گردد كه به ما مي آموزد چگونه بايد به قوانين و رسوم جهان، وقتي كه واضح نيست عمل كنيم و احترام بگذاريم. اين فرض، طنين قاعده ي نخست اخلاق موقّتي است كه دكارت براي خودش در گفتار توصيف مي كند.
به هر حال، اين قاعده نيز دستخوش دگرگوني مهمي گشته است. در تمام گفتار، احترام به قوانين و رسوم يك كشور، به عنوان قاعده ي نخست اخلاق موقت به اليزابت ارايه شده، كه به عنوان يك تغيير موضع پيشنهاد شده؛ تصديق اين كه مادامي كه ما به دنبال شناخت يقيني از خير و شر هستيم، محدوديت هايي نسبت به اين معرفت وجود دارد.
شناخت اين محدوديت ها، خصيصه ي بادوام اخلاق دكارت است. حقايق طرح ريزي شده براي اليزابت، مجموعه اي از رهنمودهاي كلّي را مطرح مي كنند‌، كه چگونه از اراده به طور صحيح استفاده كنيم. به هر حال، پيروي از آنها نه تضمين مي كند كه ما در انتخاب برترين خير مصون از خطا باشيم و نه اين كه موفقيت از اين نوع مستلزم فضيلت است.
تا آنجا كه از فضيلت بحث شده، نكته ي انتقادي اين است كه ما هر آنچه را مي توانيم به عنوان بهترين جريان عمل معين كنيم، همان را انجام دهيم. نيز ضرورتاً بايد بر قوانين و رسوم مدني اطلاق گردد و اين كه سپس ما اراده اي قاطعانه خواهيم داشت.
اين مطلب، عدم تشابه مهمي را براي دكارت بين نظر و عمل خلق مي كند. در هر دو مورد، ما مسؤوليّت داريم كه فهم مان را پيش از اين كه اراده مرتكب حكم يا عمل شود، تصحيح كنيم.
به هر حال، تنها در مورد حكم، عاقلانه است كه ما پذيرش آن را به طور نامعلوم به تعويق بيندازيم؛ اگر بدون معرفت لازمي باشيم كه در اطمينان به صحّت تصميمات لازم است. در مورد عمل،دكارت آن را انكار مي كند:
« تا آنجا كه اداره ي زندگي مورد بحث است، دور از انديشه خواهد بود كه ما تنها آنچه را به طور واضح ادراك شده، بپذيريم. بلكه بر عكس، من فكر نمي كنم كه ما بايد هميشه منتظر حتّي حقايق محتمل بمانيم.»(26)
در انجام عمل چيزي ذاتي آن است كه ما در حالت صحيح مي خواهيم؛ يعني جايز شمردن اين كه عقل، ما را در انتخاب مان تا آنجا كه امكان دارد راهنما باشد. دكارت به اليزابت مي گويد، «ضروري نيست كه عقل ما حتماً مصون از خطا باشد، كافي است كه وجدان ما شهادت دهد كه ما در انجام دادن هر آنچه كه قضاوت كرده ايم بهترين شيوه است، هرگز قصد و غرضي نداشته ايم.»(27) پايداري يا ثبات حكم تعيين كننده است و مهم تر از همه سرنوشت ساز؛ چرا كه بدون آن افسوس و ناراحتي در ما ايجاد مي گردد و به موجب آن تهديد كردن سعادتمان: «خرسندي كامل ذهن و رضايت دروني.»(28)

پي نوشت ها :
 

1ـ دانشجوي مقطع دكتري فلسفه ي دانشگاه اصفهان.
Movahedi. MJ@Gmail.com
2ـ‌ مجموعه ي آثار دكارت، ج7، ص 15؛ آثار فلسفي دكارت، ج2، ص 11.
3ـ‌ مجموعه ي آثار دكارت، ج7، ص 58؛ آثار فلسفي دكارت، ج2، صص40-41.
4ـ‌ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 218؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 249.
5ـ همان.
6ـ‌ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 219؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 250.
7ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 221؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 215.
8ـ ‌مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 202؛ ترجمه از گايوكورگر، 2002، ص 236.
9ـ De Vita Beata.
10ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 236؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 257.در توضيح بيشتر اين مطلب بايد اضافه نمود كه اشاره به اسم سنكا بيانگر اين است كه خود دكارت نظريّه ي كامل و دقيق در فلسفه ي اخلاق ندارد و در خود تمايلي واقعي براي چنين كاري نمي بيند. از سوي ديگر، دكارت توضيح مي دهد كه سنكا مي بايست حقايق اصول زيربنايي را به ما تعليم مي داد تا بر اساس آن به آساني كسب فضيلت كنيم؛ فقط در اين صورت رساله ي او مي توانست بهترين اثر يك متفكّر باشد [مجتهدي، كريم، 1380، فلسفه و غرب (مجموعه مقالات)، تهران: امير كبير، چاپ اوّل، صص 177 و 181].
11ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 257؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 261.
12ـ La Beatitude.
13ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 277؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 262.
14ـ‌ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 276؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 261.
15ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 264؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 257.
16ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 284؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 263.
17ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 277؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 262.
18ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، صص 286-287؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 265.
19ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج5، ص 85؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 326.
20ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 267؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 258.
21ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 291؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 265.
22ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 292؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 266.
23ـ‌ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 292؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 266.
24ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 293؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 266.
25ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 295؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، ص 267.
26ـ همان.
27ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 265؛ آثار فلسفي دكارت، ج3، صص 257-258.
28ـ مجموعه ي آثار دكارت، ج4، ص 149؛ آثار فلسفي دكارت، ج2، ص 106.
 

منبع: فصلنامه تخصصي اخلاق شماره 20